برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 268 تاريخ : سه شنبه 31 تير 1393 ساعت: 0:18
برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 249 تاريخ : يکشنبه 22 تير 1393 ساعت: 15:52
تمام فلسفه و اندیشه ی من برای بودن،
نبودن است...
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 241 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 14:41
اهل ماکوندو نیستم اما
صد سال میشود که تنهایم
کسی نیست بدزدد تنهایی ها را؟؟؟
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 265 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 14:39
تعجبی ندارد که تو را لابه لای واژه هایم روی کاغذ می گذارم؛
از دفترم که بیرون می آیی؛ کاغذ ها سفید می شوند و روزگارم سیاه...
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 207 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 14:38
شعرهایم همان حرفهایست که تو با سکوتت می گویی؛
یک پلک بیشتر نگاهم کن!
شعر آخرم ناتمام مانده ...
داستان و دلنوشته...
برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 214 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 14:38
داستان کوتاه
شکار لحظه ها
حالا وقت خوابیدن نیست .دیگر یواش یواش دوستات از دانشگاه بر می گردن . بلند شو به دست وصورتت آب بزن ، لباسا تو عوض کن تا با هم بریم بیرون مثه همون زمان که تازه با هم آشنا شده بودیم . یادت می یاد ؟
دیگه فیلمی نمونده بود که توی سینما باشد وما ندیده باشیم ونمایشگاهی نبود که ازش سر درنیاریم . خب تو عاشق فیلم بودی ومن عاشق عکس .
پاشو دیگه دختر . شاید اگه هر کسه دیگه ای توی این حالت ببیندت فکر کنه مردی . اما من که می دونم داری فیلم بازی میکنی . خوب رفتی تو نقشت! آفرین ، چشمهای نیمه باز وخمیده بدون پلک زدن ، دراز کشیده کف سالن، خون جمع شده زیر سر واز دماغ ودهن بیرون زده . نفست رو چه جوری آنقدر حس کردی شیطون ؟ هان ؟
فقط حیف که اگه الان ازت عکس بگیرم همه فکر می کنن واقعا با هم بحث کردیم ومن هولت دادم وتو سرت خورده به لبه ی پله و مردی، و گرنه اینکارو می کردم تازه کلی دختر وپسر جمع می شد دورم راجع به هنر عکاسی وشکار لحظه ها با هم بحث می کردیم . یادته با خودت هم همین جوری آشنا شدم، اون روز با بچه های دانشکده هنر اومده بودین گالری، آنقدر راجع به عکس وعکاسی سوال کردی که کم بود با پشت دست بزنم تو دهنت .
نه ، شوخی کردم . نمی زدم .راستش بدم هم نمی اومد به خاطر همین همه ی بازدید کننده ها را دست به سر می کردم الا تو ...
بعد هم روزای بعد آنقدر اومدی که تا دیگه به جای فاتحی شده بودی پریسا . منم مجبور شدم یه سیم کارت وگوشی دیگه واسه ی تماس با تو بخرم . البته خدا رو شکر که خونه دانشجویی داشتین وگرنه من یه لا قبا رو چه به دوتا زن گرفتن ودوتا خونه اجاره کردن ؟ اونم یه دائمی و یه صیغه ای .
عزیزم من سردمه، لرز کردم پاشو یه دوری با هم بزنیم بعد هم میریم آزمایشگاه اگه حامله بودی سقطش می کنیم اگر هم نبودی خب دیگه بحث ودعوایی نداریم .
داستان کوتاه
شکار لحظه ها
حالا وقت خوابیدن نیست .دیگر یواش یواش دوستات از دانشگاه بر می گردن . بلند شو به دست وصورتت آب بزن ، لباسا تو عوض کن تا با هم بریم بیرون مثه همون زمان که تازه با هم آشنا شده بودیم . یادت می یاد ؟
دیگه فیلمی نمونده بود که توی سینما باشد وما ندیده باشیم ونمایشگاهی نبود که ازش سر درنیاریم . خب تو عاشق فیلم بودی ومن عاشق عکس .
پاشو دیگه دختر . شاید اگه هر کسه دیگه ای توی این حالت ببیندت فکر کنه مردی . اما من که می دونم داری فیلم بازی میکنی . خوب رفتی تو نقشت! آفرین ، چشمهای نیمه باز وخمیده بدون پلک زدن ، دراز کشیده کف سالن، خون جمع شده زیر سر واز دماغ ودهن بیرون زده . نفست رو چه جوری آنقدر حس کردی شیطون ؟ هان ؟
فقط حیف که اگه الان ازت عکس بگیرم همه فکر می کنن واقعا با هم بحث کردیم ومن هولت دادم وتو سرت خورده به لبه ی پله و مردی، و گرنه اینکارو می کردم تازه کلی دختر وپسر جمع می شد دورم راجع به هنر عکاسی وشکار لحظه ها با هم بحث می کردیم . یادته با خودت هم همین جوری آشنا شدم، اون روز با بچه های دانشکده هنر اومده بودین گالری، آنقدر راجع به عکس وعکاسی سوال کردی که کم بود با پشت دست بزنم تو دهنت .
نه ، شوخی کردم . نمی زدم .راستش بدم هم نمی اومد به خاطر همین همه ی بازدید کننده ها را دست به سر می کردم الا تو ...
بعد هم روزای بعد آنقدر اومدی که تا دیگه به جای فاتحی شده بودی پریسا . منم مجبور شدم یه سیم کارت وگوشی دیگه واسه ی تماس با تو بخرم . البته خدا رو شکر که خونه دانشجویی داشتین وگرنه من یه لا قبا رو چه به دوتا زن گرفتن ودوتا خونه اجاره کردن ؟ اونم یه دائمی و یه صیغه ای .
عزیزم من سردمه، لرز کردم پاشو یه دوری با هم بزنیم بعد هم میریم آزمایشگاه اگه حامله بودی سقطش می کنیم اگر هم نبودی خب دیگه بحث ودعوایی نداریم .
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 232 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 14:37
خودکارم سل دارد،
چندیست سرفه های خشکش قرمز است.
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 241 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 14:36
آدم نمیشوم حوا
پس بگو سیب که از لبخندت میوه ی ممنوعه بردارم...
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 209 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 14:35
هر روز ودر هر احوال پرسی فدای هم می شویم ;
وباز هستیم
برای احوال پرسی بعد
تاریخ تکرار می شود یا دروغ ؟
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 222 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 14:33
سایه ام را کنار سایه ات در کوچه دیدم
دلم فریاد زد
خوش به حال سایه ها
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 209 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 14:32
من تنهایم را در آغوش می گیرم
وتو بی کسی ات را
و تکرار می شوند در تخت یکنفره همه مردم
شاید سالها بعد
مجری مرد اخبار با شکم آبستن بگوید:
در جنگل های کشور
یک زن دیده شده که از مردی باردار است
سپس اهی بکشد وادامه دهد:
البته نسلشان روبه انقراض است.
جای نگرانی نیست !!!
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 189 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 14:31
اکنون این نگاه سرد
می بردم به عمق سکوت پس از سکوت
به ژرفای یکی بود هایی که میدانم نبود
حالا هی بنشین برایم جوراب و کلاه بباف
و بگو دوستم داری
آری،این بهترین تهدید است...
داستان و دلنوشته...
برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 194 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 14:30
دلم پر است از ادمها ادمهایی که هی میروند وهی برنمیگردند و یادشان را جا میگذارند برای عذاب لحظه هایم
داستان و دلنوشته...برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 253 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 14:28
برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 246 تاريخ : دوشنبه 16 تير 1393 ساعت: 20:08
برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 290 تاريخ : دوشنبه 16 تير 1393 ساعت: 20:04
برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 251 تاريخ : دوشنبه 16 تير 1393 ساعت: 20:00
برچسب : نویسنده : م.دهقان dahstanalma بازدید : 221 تاريخ : دوشنبه 16 تير 1393 ساعت: 19:58